حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۴۷ مطلب با موضوع «المعنویات!» ثبت شده است

۲۳
اسفند


ساعت سخت فراق آغاز شـد
مخفی و آهسته درها باز شد

شــد برون آرام با رنـــج و ملال
هفت مردو چار طفل خردسال

چار تــــن دارند تابــــــــــوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش

در دل تابوت جـــــــان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است

گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییـــع شد هم فاطمه

  • حاجی ره
۲۲
اسفند

امروز صبح سرکار نرفتم

و نشستم به تمام کردن کتاب مرجعی که سه ماهه دارم میخونمش

ناقابل هزار و سیصد صفحه!!!

تازه همین جلد نیس که

9 جلد دیگه هم هس

دو ساله دارم میخونم و یادداشت برمیدارم 

تموم میشه میگه؟!

ولی یه جلدشو امروز تموم کردم

اینقدر خوشحال شدم که نگو!!!

یعنی کم از صبح پادشاهی نبود...

بجاش عصر رفتم سرکار اونم یکی دو ساعتی فقط

واسه نماز رفتم مسجد

بعد نماز چای دادن و کمیل!!!

بعد با استاد هماهنگ کردم و رفتم پیشش

واسه مشاوره تحقیقاتی

به صرف چای و بیسکوییت و میوه

بعد رفتم خونه یکی از محققا که مراسم دارن

و تا امشب نتونسته بودم برم

امشب توفق شد

زیارت کمیل دوبل!!! سخنرانی وروضه وسینه زنی

سرجمع یه ساعت و نیمی شد!

به صرف ساندویچ کوکو سبزی

نزدیک حرم بود رفتم زیارت

دوستانو هم یاد کردیم بسی

ه.خ ازظهر رفته شمال

موندم تنها

به چندتا از رفقا زنگ زدم ببینم کی تنهاس برم پیشش

یکی از قلدران حجره نشین اعلام آمادگی نمود

امشب مهمان حجره ایم

و با موبایل در خدمت دوستان

شرمنده اگه کامنتا جواب داده نمیشه


+ شب جمعه اس اموات و احیا رو فراموش نکنید

مارو هم! 

ایضاً

  • حاجی ره
۱۹
اسفند


مغناطیسم تازه از مشهد برگشته

آزی تازه رفته

نگین تازه پستشو گذاشته 

...

خب آدم دلش میخواد دیگه!

یادش بخیر

تنها رفته بودم

(مشهد رو تنهایی باید رفت!)

مدرسه علمیه آیه الله شیرازی ساکن بودم

روبروی باغ نادری!

یه پتو و بالش بهت میدن با یه قوری!

خودت هستی و خودت!

میری تو حجره ای مدرسی (مَدرَس = کلاس) واسه خودت جا میگیری

فقط واسه خواب برمیگشتم

شبای جمعه هم تا صبح بالا سر حضرت

برگشت هم شیرکاکائوی داغ

یا آش رشته

و گاه بستنی تو اون سرما!

خدایا بازم قسمت کن

زود به زود

...


پ.ن:

عکسو دقت کردین؟!

فک کنم یکی از رو گنبد مسجد گوهر شاد لیز خورده!

:)))

  • حاجی ره
۱۸
اسفند

یه زنم نداریم...

  • حاجی ره
۱۶
اسفند


همیشه دنبال طرح و رنگی بودم

تا اون چشایی که من دنبالشم رو به تصویر کشیده باشه

تا ملت بگیرن من چی میخوام!

امروز پیداش کردم:

(کلیک!)


+ در صورت تطبیق صد درصدی با بنده تماس گرفته

و مژدگانی خود را دریافت کنید!

(بلیط میهمان افتخاری کشتی حاجیتانیک!!!)


++ عکس تزئینی است

عکسای دیگه همه شون خاک برسری بودن

مجبور شدم اینو که معصومانه اس انتخاب کنم!


پ.ن: میدونین ترجمه دقیق حورالعین چی میشه؟!

چشم مشکی و درشت!!!

والا...


  • حاجی ره
۱۶
اسفند


داشتم دنبال شماره کوچه ای مگشتم

که ادرس سالن بود!

همه کوچه ها "شهید..." یا "شهیدان..."

دلم گرفت!

با خودم گفتم: از شهدا فقط اسماشون رو کوچه و خیابونا مونده...


...


از سالن اومده بودیم بیرون

و داشتیم با هم میگفتیم و میخندیدم

که پدر عروس که یه حاجاغای سید خیلی مهربون بود اومد پیشمون!

با هممون دست داد

خودمونو معرفی کردیم

که از دوستان و همکلاسی های "ت" هستیم!

خندید و گفت: همتون باهمین؟!

همه تایید کردن!

گفت: خدا کنه جمعتون مثه جمع ما نشه!

گوشامون تیز شد!

ادامه داد:

ما هشت نفر طلبه بودیم

که همیشه باهم بودیم

شیش نفرمون تو جبهه شهید شدن

یک نفرمون رفت دکتر شد

و تنها من موندم!!!

همه خشکمون زد!

شش نفر از هشت نفر!

+ روحانیون بیشترین قشری بودن که (به نسبت جمعیت) تو جنگ شهید دادن!


...


یه حاجاغای متشخصی از سالن بیرون اومد 

تنها بود 

با همه دس داد و احوالپرسی کرد

پدر عروس معرفی کرد: 

فلانی نماینده مجلس فلانجا! (شهر عروس اینا!!!)


...


http://up98.ir/uploads/139421034302471.jpg

سمت چپیه همونیه که گفت: خاک بر سر بیعرضه ات حاجی!!!

http://up98.ir/uploads/139421055968341.jpg

اینم حاجاغای بغل دستی که برخلاف ما حتی به ست کردن لباس خودش و بچه اش هم اهمیت میده!!!



  • حاجی ره
۲۴
ارديبهشت

نیمه شب

دعای توسل

روضه امام هادی ع

خونه دوستی سید

رعد و برق 

گریه آسمان

بارانی که بر شیشه می کوبید


  • حاجی ره