حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۴۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت

صبح که معتاد گرامی مارو رسوند سر کار

برگشت هوس خورشت قیمه کردم

میدونستم خونه از ناهار خبری نیس

رفتم رستوران

… 

همین که بعد ناهار پامو از رستوران گذاشتم بیرون

یه ماشین پیچید جلوم و بوق زد

بکی از رفقای قدیمی بود

از همون پشت فرمون ماچ و بوس و بغل 

(ما بهش میگیم معانقه و مصافحه!) 

تا دم در خونه رسوند مارو


+ بازم میگین توهم دارم?! 

++ از محضر دوستان مرخص میشیم

و میرم نماز… 

  • حاجی ره
۳۱
ارديبهشت

امروز صبح سوار ماشین که شدم

ماشین یهو راه افتاد و شیشه تیره رنگی که رو داشبورد بود افتاد
رو هوا قاپش زدم و گرفتم
راننده که جوونی با صدای بم و لاغر و بور بود تشکر کرد و گفت: 
خدا پدر مادرتو بیامرزه که گرفتیش
می افتاد یه هفته باس تو خماریش میموندم
متادونه! 
میدونی همین تو بازار چنده؟
تازه نصفش آبه و خالص نیست اینای تو بازار
این عطاریا میفروشن ولی آب میریزن توش
هر سی سی پونصد تومن
این صد و چهل سی سیه
چند میشه؟
میگم: 
هفتاد تومن
میگه:  آره هفتاد تومن! آزادش! 
ولی واسه ما که معتاد بودیم و زندان بودیم
نسخه دکتر میدیم همینو میدن پونزده تومن
میگم: دستشون درد نکنه!!!
میگه:  آره خدا خیرشون بده! خالص خالصم هس
همونجا درجه میزاره اگه به بیست رسید یعنی خالصه! 
خیلی خوبه متادون
خواهر… … .…… 
چیه این مواد?
هر روز فرار کنی از دس پلیس و آخر بگیرنت
و بدبختی و نکبتیه آخه
الان این تو ماشینه اگه بگیرن نسخه دکتر رو نشون میدم ولم میکنن
… 

  • حاجی ره
۳۱
ارديبهشت

کاروان عروسی که از خیابون رد میشه

و صدای جیغ و بوقایی که تا اینجا میاد… 

  • حاجی ره
۳۱
ارديبهشت

به یکی از محققا که با هم مصاحبه کذایی رو دادیم 

با قیافه حق به جانب میگم: 

به تو زنگ نزدن!  نه؟

بهتش میزنه از اینکه بهش زنگ نزدن و قبول نشده

با استرس میگه: 

حاجی به تو زنگ زدن؟

پوزخندی میزنم و جوابش رو نمیدم

صندلیمو میچرخونه سمت خودش و با التماس میگه:  

انصافا به تو زنگ زدن؟!

میزنم زیر خنده و میگم: نه!  به منم زنگ نزدن!!! 

نفس راحتی میکشه و میگه: 

مرده شورتو ببرن… 


پ.ن:

میبینین چقد بی تربیتن رفیقای ما؟!

والا… 

  • حاجی ره
۳۱
ارديبهشت

اون مدیرای دولتی تو جلسه

واقعنی مارو با آبدارچی و خدمتکار موسسه اشتباه گرفته بودن!!! 

آخه نه ما چیزی گفتیم

نه استاد معرفیمون کرد

فقط پذیرایی که کردم بهم گفت بشینید خودتون

ما هم نشستیم سر میز… 

بحثا و صحبتا داغ بود

ما هم فقط گوش دادیم… 

موقع رفتنم استاد خیلی تشکر کرد

فقط میخواستم

یه گوشه کوچیک از اون همه زحمت بی مزد و مواجبی

که واسم تو این دو سال کشید

و منو با نسخه و تحقیق و…  آشنا کرد

و از صفر به اینجا رسوند رو جبران کنم! 


پ.ن:

اینارو گفتم که دلخوش نکنین

به خوش اومدن مدیران مربوطه از خانمی و هنرمندیمون

چون هیچ مدیری دخترشو به خدمتکار نمیده… 

والا… 

  • حاجی ره
۳۰
ارديبهشت

صبح رفتم سر کار

الان برگشتم

یازده شب! 

تا ساعت سه که سر پروزه کاری خودم بودم

بعد هم رفتم کتابخونه…  تا ساعت شیش منتظر استاد

با استاد دو ساعتی بحثای کاری و تحقیقاتی و مدیریتی

دیگه ساعت نه از استاد اجازه گرفتم چند دقیقه ای برم بیرون چیزی بخورم

نه صبحونه خورده بودم نه ناهار

شاممون هم شد یه فلافل… 

بعد پنج نفر از مسئولین و کله گنده های

قم اومدن واسه جلسه با استاد

سرایدار و آبدارچی هم میخواست بره به یه کاری برسه

بهش گفته بودم من هستم شما برو

دیگه ما تو جلسه نقش آبدارچی رو مثه دی کاپریو بازی کردیم

دو دفعه چایی بردم و جمع کردم

یه بار میوه مفصل

هندونه و گرمک رو برشهای کوچیک زدم

و خانمانه!!! چیدم و تعارف کردم

هنوز یه نمازمو نخوندم… 


+ یه پجو! تا دم در خونه رسوند مارو

پول هم نگرفت!!! 

جدی! 


  • حاجی ره
۲۹
ارديبهشت

دامادمون

اعنی والد سه قلوها

استاد ادبیاته

شب چله که همه خونه ما بودن

با حافظ واسه همه فال گرفت

نوبت به ما که رسید

همه جیییییغ و خنده و ...

گفت: حاجی نیت کن! حمد رو هم بخون

همه منتظر بودن ببینن فال ما چی درمیاد

مخصوصا خواهرام

همه هم میدونستن نیت ما چیه!!!

(اینا سختیای زندگیه!)


بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی

در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی

شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب می نبیند چشمم بجز خیالی

رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
  • حاجی ره
۲۹
ارديبهشت

کور از خدا چی میخواد؟!

یه زن زیبا


+ در ادامه طرح احیای ضرب المثل های فارسی

  • حاجی ره
۲۹
ارديبهشت

ساعتهای اخر کار

دیگه به سوالای محققا جواب نمیدم

همه رو از سر وا میکنم

و حواله میدم به کس دیگه یا فردا

از بس خسته میشم مخم نمیکشه!

فرق من با بقیه اینه که اونا یه مسیولیت دارن

من یه عالمه!

خیلی وقتا بهشون میگم:

از خدامه بشم یه کاربر و محقق معمولی

و مثه شما بشینم پای سیستم

و فقط کاری رو که بهم سپردن انجام بدم

بدون اینکه لحظه ای به برنامه ریزی و اجرا فکر کنی

به دهها نفر

به دهها کار

به دهها احتمال

به دهها پیشنهادو انتقاد


همیشه فراموش میکنم چاییمو بخورم

خیلی وقتا فراموش میکنم چاییمو سر کدوم میز جا گذاشتم

و وقتی داد سید درمیاد:

این چایی کیه که نخورده؟!

تازه میفهمم...

خیلی وقتا از نشستن رو صندلی و رفت و امد بین سیستمها

خسته که میشم

میشینم رو کف سنگی سالن

تکیه میدم به کتابایی که تا سقف چیده شدن

و کاربرا بهم میخندن

اسممو گذاشتن:

رییس خاکی


  • حاجی ره
۲۹
ارديبهشت

به طرف گفتن: بابات مرده!

گفت: راستشو بگین! 

من طاقتشو دارم!!!


پ.ن:

شما هم راستشو بگین 

من طاقتشو دارم

چی شده همه مهلبون شدن؟!

  • حاجی ره