م م 558: یا لیت کان لی رفیق هکذا! (کاش یه رفیق اینجوری داشتم!)
از اتوبوس پیاده شدم
دیدم یه وانتی داره لیمو شیرین میفروشه
(کیلویی 1500)
یه جوونی بود با تیپ خیلی بامزه و خواستنی!!!
با خنده گفتم: هزار تومن بده!
گفت: چی؟ هزار تومن؟؟؟
گفتم: عاره دیگه! مجردی!!!
خندید و گفت: منم مجردم!
یه نگاه دقیقتری کرد
و گفت: طلبه ای؟!
گفتم: آره!
گفت: چند دقیقه وقت داری با هم صحبت کنیم؟! عجله نداری؟
گفتم: نه! هستم!
که یه مشتری اومد و ...
گفت: چقدر درس خوندی حاجی؟
گفتم: یه ده سالی!
با چشای درشت شده: ده سال؟! جدی؟!
من: آره خب! چیه؟!
او: اصلا بهت نمیاد! جدی میگی؟!
من: عاره خب!
او: یعنی ده ساله داری درس میخونی؟!
من: آره! چطور؟!
او: اصلاً بهت نمیاد!!!
تکیه دادم به وانت و گفتم خب بگو!
او: فقط نگو نخوندم و نمیدونم و اینا که...
تا خواست حرف بزنه یه مشتری اومد
باز یکی دیگه
باز هم
و باز
...
چند دقیقه گذشت
و همینجور پشت سر هم ماشین ها وایمیستادن و ازش میوه میگرفتن!
با خنده گفت:
حاجی! عجب پا قدمی داری!
...
شاید بیست دقیقه ای با هم صحبت کردیم
آدم خیلی باحالی بود
از اونایی که آدم خوشش میاد باهاشون حرف بزنه و شوخی کنه!
حسابی سربه سرش گذاشتم!
لیمو خوردیم
خندیدیم
اسممو پرسید
مشاوره گرفت
...
پ.ن:
اینقدر این چند دقیقه بهم خوش گذشت
و بهم انرژی داد که
همین که رسیدم خونه
رفتم آشپزخونه همه ظرفارو شستم!!!
(این دفه بدون روضه و گریه!)
غذا درست کردم
...
- ۹۲/۰۷/۲۹
اینومنی که اخیرامتاهل شدم میفهمم!!!!هرکسی برای هرکسی!که دوستش داشته باشه میتونه انرژی بده!