فلکه شهید بستنی
ساعت دو و نیم نصفه شب
همه بسته ان
برای نگین!
این همون کیکیه که سه قلوها قرار بود بپزن
وآخر پزیدن و آوردن
ولی فراموش شد گذاشتنش!
با معذرت فراوان به خاطر دیرکردش
پ.ن:
میدونی کی خوردمش؟!
رفتم تو حیاطمون یه عالمه آجر جابجا کردم
خیس عرق!
بعد با چای...
:))))
برای فیروزه ای!
در مسیر برگشت از اهواز
این دریاچه (احتمالا سد کارون!) رو دیدیم
رنگش مسحورمون کرد!
یاد شما افتادم!
تقدیم به حضرت مریم!
برای تمام محبت هایش در گذشته و آینده
(به حر هال کارفرمای ما هستن ایشون!)
و نظرات صائبشون برای بهتر شدن خودم و وبم!
یعنی تو صورت من سیلی بزنین
ولی وقتی میگم: چایی میخوزی؟!
نه نیارین!
+ این چندروزه شاید پونزده باری چایی درست کردم
و سیزده بارشو از ه.خ سیلی خوردم!
++ یه خاطره خیلی خوبی که از میثم واسم باقی مونده اینه که:
یه بار که با رابین و احتمالا مهدی و طاها اومده بودن
یه فلاسک دو قلوی هییتی چایی گذاشته بودم
بعد آخرای گعده
تنها کسی که هنوز پایه چایی بود میثم بود و بس
نشد یکبار بگه نع!
هعی واسه خودم و خودش چایی ریختم
ت جایی که فلاسک200 لیتریمون کم آورد
ولی میثم نع!
دمش گرم
و خدا حافظو نگهبانش
هر جای این دنیا که هست...
صبح که رسیدم سر کار
به یکی از محققا که چند وقتیه ندیدمش با خنده میگم:
خیلی شانس آوردی
بیس سی تومن نتونستم بیشتر ازت کسر کنم!
کدوم گوری بودی؟!
میگه: حاجی پریشب عقدم بود!!! چطور بیام؟!
میگم: جدی؟! مبارکه! حالا کو شیرینیش؟!
میگه: به بچه ها دادم تموم شد!
میگم: عقدی که شیرینیش یه من نرسه میخوام صد سال سیاه مبارک نباشه! والا...
به حالت قهر دور میشدم که آبدارچی رو صدا زد و گفت:
شیرینی حاجی رو واسش ببر!
موقعی که واسه کاربرا جریمه تعیین میکردم
با خودم فکر کردم چیکار کنیم بودجه حاصله رو؟!
اولین و بهترین گزینه مورد نظر بستنی بود!
گفتم هر روز واسه شون بستنی میگیریم
هوا هم که داره گرم میشه
بهترین کاره!
والا...
:)
+ امروز یکی داشت غرغر میکرد که چقد از حقوقش کم شده
بهش گفتم:
هر موقع بستنی خوردی دیدن تو گلوت گیر کرد
بدون از حقوق خودت خریدن!
:)))
+ یکی میگف: حاجی من فک نمیکردم جدی جدی کسر کنی!
بهش میگنم: از این به بعد فکر کن!
:)))
+ یکی از متاهلا میگف: حاجی میدونی پول چند تا پوشک بچه رو از من کم کردی؟!
کلا ملاکش برا ارزش گذاری پوشکه!!!
:)))