حساسیت شدیدی داره
واسه همین بهش میگم:
فلفل بریزم تو غذا؟!
میگه:
کم! مثه عآدم!!!
بعد هرهر به من میخنده
بعد میگه:
شوخی کردم! تو رو خدا نامردی نکن!!!
پ.ن:
حالا نوبت منه شوخی کنم...
ه.خ میپرسه:
حاجی سال دیگه اینجا میمونی؟!
میگم: نه! میخوام برم! یا کلا از قم یا یه جای جدید!
میگم: تو چی؟!
میگه: منم تو فکرم برگردم!
میگم: کجا؟! برگردی حجره یا شمال؟!
میگه: میخوام برم سر خونه خودم!
میخوام ازدواج کنم!
به خانواده هم گفتم دنبال مورد باشم برام
دیگه خسته شدم!
بهم سخت میگذره...
پ.ن:
چه جلافتا!
ما رومون نمیشد جلو خانواده سریالای خانوادگی تلویزیونونگاه کنیم
والا..
موقعی که واسه کاربرا جریمه تعیین میکردم
با خودم فکر کردم چیکار کنیم بودجه حاصله رو؟!
اولین و بهترین گزینه مورد نظر بستنی بود!
گفتم هر روز واسه شون بستنی میگیریم
هوا هم که داره گرم میشه
بهترین کاره!
والا...
:)
+ امروز یکی داشت غرغر میکرد که چقد از حقوقش کم شده
بهش گفتم:
هر موقع بستنی خوردی دیدن تو گلوت گیر کرد
بدون از حقوق خودت خریدن!
:)))
+ یکی میگف: حاجی من فک نمیکردم جدی جدی کسر کنی!
بهش میگنم: از این به بعد فکر کن!
:)))
+ یکی از متاهلا میگف: حاجی میدونی پول چند تا پوشک بچه رو از من کم کردی؟!
کلا ملاکش برا ارزش گذاری پوشکه!!!
:)))
یکی از محققا میگه:
حاجی! خوبه خدا نشدی!
میگم: اگه خدا بودم خدای سختگیری میشدم!
میگه: آره! اونوخ وضومون هم باطل میشد میگفتی یالا برو جهنم!
:)))
دیروز صبح با یکی از کاربرا همون ساعت اول جرّو بحثم شد
کارایی که بهش میسپردم رو
یا انجام نمیداد یا اونجوری که خودش میخواست انجام میداد
کارت خروج رو که زد و رفت واسه کلاس درس
رفتم به مهندس گفتم: اکانت ایشونو غیرفعال کن!
با تعجب گفت: چرا؟!
گفتم: ایشون اخراجه!
یکی دو ساعت بعد برگشت
ولی نمیتونست اکانت خودشو پیدا کنه و وارد سیستم بشه
اومد پیشم
گفتم: شما دیگه اینجا اکانت ندارین!
اخراجین!
...
پ.ن:
یاد احمد نژاد و اخراج متکی تو سنگاپور افتادم
خنده ام گرفت!
رفتم پیش مهندس پروژه
تا بهش میگم حضرت
میخنده و میگه: به من گفتی حضرت؟!
گفتی حضرت؟؟؟!!!
هر کی میخواد مارو صدا کنه چهار پنج تا دری وری پشت اسممون میاره
رو میکنه به آبدارچی و یگه:
سید! حاجی به من گفت حضرت!!!
...
اینقدرخندید وچرت و پرت گفت
اصن یادم رفت باهاش چیکار داشتم!
پ.ن:
ملت کمبود محبت دارنا!
والا...