حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۵۰ مطلب با موضوع «مکالماتنا!» ثبت شده است

۱۸
اسفند


اینم دو تا خاطره خاک بر سری از استادنا حیدری فسائی:


وسط درس اشاره کرد به یک از بچه ها گفت: 

شما! یه حساب کتابی ما با هم داریم!

طرف گفت: جانم حاجاغا! بفرمائید!

استاد فرمودند:

چند روز پیش یه اشکال چرتی کردی

یادم رفت بهت بگم "خاااااااک بر سرت!"


+ کلاس رفت هوا!


استاد در حالتی عیرفانی!!! و ملکوتی میفرمودند:

بچه ها امروز با خودم عهد کردم بهتون نگم خاک بر سرتون!

خاک بر سرتون!

:)))


پ.ن:

یکی از طلبه ها تو کلاس مسئولیتش اینه که:

وقتایی که حاجاغا حرفهای خاک بر سری میزنه

یا تیکه میندازه و شوخی میکنه

زمانش رو یادداشت کنه

تا بعدا از درس که ضبط میشه حذفش کنن!!!

یعنی تا این حد!

  • حاجی ره
۱۶
اسفند


داشتم دنبال شماره کوچه ای مگشتم

که ادرس سالن بود!

همه کوچه ها "شهید..." یا "شهیدان..."

دلم گرفت!

با خودم گفتم: از شهدا فقط اسماشون رو کوچه و خیابونا مونده...


...


از سالن اومده بودیم بیرون

و داشتیم با هم میگفتیم و میخندیدم

که پدر عروس که یه حاجاغای سید خیلی مهربون بود اومد پیشمون!

با هممون دست داد

خودمونو معرفی کردیم

که از دوستان و همکلاسی های "ت" هستیم!

خندید و گفت: همتون باهمین؟!

همه تایید کردن!

گفت: خدا کنه جمعتون مثه جمع ما نشه!

گوشامون تیز شد!

ادامه داد:

ما هشت نفر طلبه بودیم

که همیشه باهم بودیم

شیش نفرمون تو جبهه شهید شدن

یک نفرمون رفت دکتر شد

و تنها من موندم!!!

همه خشکمون زد!

شش نفر از هشت نفر!

+ روحانیون بیشترین قشری بودن که (به نسبت جمعیت) تو جنگ شهید دادن!


...


یه حاجاغای متشخصی از سالن بیرون اومد 

تنها بود 

با همه دس داد و احوالپرسی کرد

پدر عروس معرفی کرد: 

فلانی نماینده مجلس فلانجا! (شهر عروس اینا!!!)


...


http://up98.ir/uploads/139421034302471.jpg

سمت چپیه همونیه که گفت: خاک بر سر بیعرضه ات حاجی!!!

http://up98.ir/uploads/139421055968341.jpg

اینم حاجاغای بغل دستی که برخلاف ما حتی به ست کردن لباس خودش و بچه اش هم اهمیت میده!!!



  • حاجی ره
۱۶
اسفند


میپرسه: حاجی تو کی شام عروسیتو میدی؟!

میگم: من عروسیمو میخوام تو کشتی و رو دریا بگیرم!

کسی رو دعوت نمیکنم که بخوام شام بدم!

والا...

  • حاجی ره
۱۵
اسفند


تو عروسی یکی از رفقای روحانی با یه حالت چندشی میگه:

خاک بر سر بی عرضه ات کنن! برو زن بگیر!


چند دقیقه بعد:

یکی دیگه از روحانیون معزز بطری خالی آب معدنی رو ورداشته میگه:

بزنم تو سرت بدبخت؟!


و باز:

عرش خدا داره میلرزه از دس شما!


یکی نیس به اینا بگه با یه جوون ناکام شکست عشقی خورده

اینجوری صحبت میکنن؟!

عوض دلداریتونه؟!

والا...

  • حاجی ره
۰۲
خرداد

به همخونه ابم میگم: 

روز پدر مبارک باشه!!!

(بدبخت مجرده!)

میگه: 

ایشالا شما هم پدر بشی!

میگم: 

پدر هم نشدیم نشدیم!

حداقل همسر بشیم!!!


  • حاجی ره
۳۰
ارديبهشت

وسایلمو جمع کردم که کم کم برگردم قم

یه دو ساعتی وقت دارم

بابام با آغوش باز میاد به سمتم

بغلم میکنه

و میگه: 

خداحافظی کن که من میخوام برم بخوابم!!!


  • حاجی ره
۲۱
ارديبهشت

لوکیشن: داخل اتوبوس

طرف: حاجی یه زن خیلی خوب واست سراغ دارم!

من: زن!!! نه بابا من زن نمیخوام! حالا دختر بود یه چیزی!!!

طرف: دختره بابا!

من: نه دیگه! گفتی زنه! حتما یه بیوه ای چیزیه 

که میخوای بنداری به ما!

طرف: جدی حاجی! خیلی مورد خوبیه!!!

من: نچ!


  • حاجی ره
۲۰
ارديبهشت

رفته بودیم یه امامزاده ای

یکی از علما!!! یه مارمولک بدبختی رو گرفته بود

باهاش بچه ها را میترسوند

گفتم: "کند همجنس با همجنس پرواز!!!"

همه زدند زیر خنده.

نامرد میخواست مارمولکه رو بندازه تو یقه ام!

:(

  • حاجی ره
۲۰
ارديبهشت

امروز رفته بودیم بودیم بیرون از شهر

یه اتوبوس آخوند!!!

یکی کنارم نشسته بود 

اینقدر از شیطنت های خودش واسم تعریف کرد 

فکم به شدت درد گرفت!

:))


  • حاجی ره
۱۹
ارديبهشت

بعد از چند ساعت کلاس...

یکی از رفقا با ناله جگر خراشی!

کش و قوسی به بدنش میده

و از ته دل گفت: 

ای خدااااااااااااااا

یکی: چکارش داری؟

یکی دیگه (در مقام خدایی) : بله؟!

یه پرروی دیگه: کارم داشتی؟؟؟

...

من :(

ملت :#

خدا ...


  • حاجی ره